بیشتر ما مردم ایران در فقدان محمدرضا شجریان سوگواریم. چرا سوگواریم؟ در روزگاری كه مرگ این همه ارزان شده و هیچ هفته و روزی نیست كه خبر ناگواری نشنویم، چرا سوگواریم؟ وقتی چند سالی بود كه شجریان در بستر بیماری بود و همه از پیشرفت بیماری خبر داشتیم و حتی خود را آماده شنیدن این خبر كرده بودیم، چرا سوگواریم؟ غالب ما كه بستگی‌ای از نوع خویشاوندی یا رابطه‌ای از نوع استاد و شاگردی با محمدرضا شجریان نداشتیم؛ نه حشر و نشر حضوری و نه سابقه‌ی دوستی. ولی بیشترِ ما همانقدر سوگواریم كه دوستان و اطرافیان ایشان، و ای ‌بسا بیشتر از آنان. ما همانقدر سوگواریم كه محرمانِ او، كه به تنهاترین خلوت‌هایش راه داشتند، سوگوارند. چرا سوگواریم؟ تنها پاسخی كه می‌یابم، تصنیف‌ها و آوازهای اوست. شجریان با آواز‌هایش مجلسی برپا می‌كرد و ما در این مجلس حاضر بودیم و در این مهمانی با او از نزدیك معاشرت داشتیم. این مجلس در كجا برپا بود؟ در خلوت دل‌های ما.

                شجریان با آواز‌هایش فرصتی برای خلوت كردن ما با خودمان فراهم می‌كرد. او در این شلوغی و همهمه‌ی بازار مسگران، در این اوضاع كه چه بسیارند صداهایی كه می‌شنویم و حتی نمی‌فهمیم چه معنایی دارد، با آوازش سكوتی می‌ساخت كه در آن خلوت و در آن فرصتی كه این خلوت می‌آفرید صداهای آشنایی به گوش می‌رسید: صدای قرن‌ها، صدای ایران، صدای مولانا، حافظ، ملك‌الشعرای بهار و بسیاری از فرزانگان و ایران‌دوستانِ دیگر. در این خلوت كه او با آوازش فراهم می‌كرد ما صداهایی را می‌شنیدیم كه مدت‌های مدید خاموش مانده بودند، و پیداییِ شجریان ما را مطمئن می‌كرد كه این خاموشی به معنیِ مرگ‌شان نیست‌. هر قدر كه بُعد و فاصله‌ی زمانی میان ما و قدما هست در صدای شجریان برداشته می‌شد. او صدای بسیاری از صداهای خاموش‌ شده بود. آنچه ما سوگوارش هستیم همین خلوت‌ها و همین صداهاست. ما دلتنگ رفت‌وآمد به آن مجلسی می‌شویم كه دهه‌ها از خلال صدای او فراهم می‌شد. چرا سوگواریم؟ اما، در زمانه‌ای به سر می‌بریم كه فناوریِ ضبط صدا این امكان را فراهم كرده كه تصانیف و آوازهای او را ثبت كنیم، و یقین می‌دانیم كه هر بار كه بخواهیم می‌توانیم «مرغ سحر» او را بشنویم و باز هم آن مجلس برپا می‌شود. پس چرا سوگواریم؟ سوگواریم چون او خودش دیگر نیست. فخر ما این بود كه این صدا زنده است. برای ما مردم این دوره و زمانه كه نه سعدی‌ای دیده‌ایم و نه محضر مولانا را درك كرده‌ایم و نه حافظ را ملاقات كرده‌ایم، برای ما كه از حیات فرهنگ خود مطمئن نبودیم و برای كسانی كه از زنده‌بودن این درخت کهن ایمان بریده بودند مثال از شجریان می‌آوردیم، حالا چه شاهد و گواهی بیاوریم؟ حالا كه او نیست به كدام نشانه‌ی حیات دلخوش كنیم. صدای نفس‌های فرهنگ‌مان را از كدام نای بشنویم. علت واقعیِ سوگواری ما این است. شجریان، ضمن قرار داشتن بر ریشه‌های تنومند فرهنگِ ایرانی، معاصر هم بود و بر معاصر بودن تأكید داشت. همین هم سبب می‌شد كه صدایش صدای حال ما باشد. در اینكه فردوسی و مولانا و حافظ بزرگ بودند، شك نیست؛ ولی هر زمان باید كسانی باشند كه بزرگ باشند و از اهالیِ امروز، كسانی كه معاصر باشند و معاصر كنند. چنین كسانی می‌شوند آیینه‌ی‌ تمام‌قدی كه ایرانیان در آن چهره‌ی خود را می‌بینند و بجا می‌آورند. چیزی كه دوست‌داشتنی است، این است. معاصر بودنْ درسِ بزرگ شجریان به همه‌ی آنهایی است كه سینه‌به‌سینه حافظانِ این تسلسلند؛ كسانی كه آواز گرم او را در سینه دارند و وقتی می‌خوانند حس می‌كنیم جغرافیایی به وسعتِ ایران و تاریخی به درازای چند هزاره همین امروز ما را مخاطب خود گرفته است.

یادش جاویدان و راهش پررهرو باد.

 

[این یادداشت نخستین‌بار با تیتر «بزرگ بود و از اهالیِ امروز بود» در صفحه‌ی اول روزنامه‌ی اعتماد شماره‌ی ۴۷۶۳ (۱۹ مهرماه ۱۳۹۹) منتشر شده است، و حالا با اجازه‌ی جناب آقای بهشتی ــ‌و یکی دو تغییر کوچک در متن و تیتر جدید‌ــ برای انتشار در اختیار نشر گمان قرار گرفته است. سپاس.]