من اینطور خیال میکنم که کشف کتاب و کشف سینما همانقدر در بلوغ آدمی مؤثرند که کشف عشق و شهر. ما، یعنی هرکس که گرفتار جادوی کتاب باشد، مثل کودک فیلم «سینما پارادیزو»ایم با این فرق که وقتی کتاب را و جادوی قصه و خواندن را کشف میکنیم دیگر هیچ چیز مثل قبل نیست. انگار میپذیریم روح و تنمان از گرمای جاذبهی پرشور نیرویی خیالانگیز جان بگیرد که شاید نظیرِ آن را فقط در لذت کشف جادوی عشق تجربه کردهایم. میپذیریم که عاشق عاقبت به وادیِ اندوه میافتد، ولی چه کنیم چه از دستمان برمیآید جز همین. دوست کتابخوانی داریم که میگوید خاطرههای هرکس از کشف خیالِ بورخس و جهانِ چخوف یا پرّانیِ شعرهای حافظ چه کم دارد از خاطراتی عاشقانه؟ میپذیریم که از دیدن سرنوشت محتوم هزار شخصیت داستانی اندوهگین شویم، از خواندن تاریخ هم اندوهگین و شاید خشمگین شویم، خوشحال شویم از شنیدنِ خبر اینکه نویسندهی محبوبمان کتاب تازهاش را به دست چاپ سپرده، با همدیگر روزها بر سر انتخاب کتابهای مترجمهای محبوبمان سر و کله بزنیم، از خوشیِ یافتن نسخهای تروتمیز از چاپ دههچهل فلان کتاب روزها غم و غصهها را فراموش کنیم، و در تنهاییها و شبهای بیخوابی و سفرهای طولانی که مسافران بالاجبار ساعتها به شیشهی تاریک اتوبوس یا قطار یا هواپیما زل میزنند ما در خیالمان لذت و اندوه داستانها و کتابهایی را مزه مزه میکنیم که در تمام عمر خواندهایم، و شاید مسافر عقبی خاطرات عشقی قدیمی را با خود مرور میکند، چه فرق میکند؟ عاشقها هم مثل آنهایی که از سوگ و فقدان عزیزی غمزدهاند حرف همدیگر را بهتر میفهمند و هم را درک میکنند.
ولی یک فرقی هست. آدمها خاطرات جادوی کتاب و خواندن را کمتر بازگو میکنند ولی خاطرات عاشقانه الی ماشالله همه نوشتهاند، آنقدر که گاهی شورش را در میآورند و اگر کفگیر خاطره به تهدیگ خورد میبینی خاطرهنویس عشقی قدیمی را جعل میکند تا از این طریق شور و حالی به تاریخ شخصیاش بدهد. تنها کسی که در فارسی همهی این سالها دیدهام در هرچه نوشته یا ترجمه کرده مثل عاشقی محجوب فقط عاشق کتاب بوده و برایش مسائل سیاسی و اجتماعی یا حتی کیفیت چاپ و مسائل مادی در درجهی دوم بوده، احمد اخوت است. البته دارم از نسل طلاییِ آن سالها حرف میزنم. انتخاب کتاب و ترجمهها بهکنار، حرف بر سر این است که احمد اخوت در همهی چیزهایی که نوشته دلمشغولِ «نوشتن» و «کتاب» و «احوالات نویسندگان» و «خاطرات نویسندگان» بوده و برای همین اصلاً عجیب نیست که اسمش را ما همیشه کنار بورخس به یاد میآوریم چون جز کتابها و نوشتههایی که از بورخس ترجمه کرده است این شباهتشان در «کتابدوستی»ست که نام بورخس و اخوت را کنار هم مینشاند.
آقای اخوت عزیز، خوشحالم در دورهای عاشق کتاب و خواندن شدم که کتابها و نوشتههای شما در مجلات پیش دست ما بود. یکبار دیدم در مصاحبهای گفته بودید کار ادبیات در واقع دوستی با کسانیست که هرگز آنها را نخواهیم دید، برای نسل ما این دوستی ساده نبود، دریا دریا کتابهایی بود که میخواندیم ولی نمیفهمیدیم، میگفتند مهم است ولی باز هم نمیفهمیدیم، ما این دوستی را فقط در کتابهای داستانی پیدا میکردیم و کتابشعرها، با نیما و فروغ و هدایت و گلستان احساس دوستی میکردیم ولی از بین آنهایی که دربارهی ادبیات مینویسند یا کتاب ترجمه میکردند این نوشتههای شما بود که بعد از خواندنش دوست داشتیم با نویسندهاش در یک شهر زندگی میکردیم، گاهی از دور میدیدیمش و چه خوب اگر میشد یک روز به اندازه قهوهخوردنی سر میز کوچکی در کتابفروشیِ شهر چند جمله هم باهاش حرف زد. این «ما» من هستم و چندین دوستی که میشناسم همه عشق کتابند، سخت است آدم عشق کتاب باشد و احمد اخوت را دوست نداشته باشد.
لابد نباید خاطر شما باشد، جوانی را میشناسم که در سالهای ابتداییِ دههی هشتاد اصفهان دانشجوی بیستسالهای بوده در خوابگاهی دور از شهر و آن روز که شما در اول جلسهی سهشنبههای زندهرود دیدید پسری با سر و وضع نامرتب و شاید خجالتزده از در وارد شد الان میتوانم بگویم همین دوست ما بوده که اتفاقی دو ماه قبلش به آرشیو بیست ــ سی شمارهی نخست زندهرود دست پیدا کرده بود و تمام مهر و آبان از لذت خواندن تک تک شمارهها و کشف لذتهای تازه خوشحال بود و این صمیمیت نوشتههای شما بود که آن جوان خجول و عجل و آشفته را به دیدن نویسندهاش ترغیب کرد، انگار کسی را پیدا کرده بود که بیشتر از آنچیزی که نوشته میداند ولی مثل دوستی تازه از سفر آمده برای تو «بازگو» میکند، خاطراتش را بازگو میکند و تجربههایش را. خاطرات شما از سفرهای کتابیتان، مثل حدیث یافتن کتابی یا حاشیهنویسیهایی که بر کتابها دیدهاید، این سهیمکردن ما در لذتهای کتابیتان، شاید خیال نکنید چطور مثل سهیم شدن بوی خوش نانِ گرم در قلب جوانکی عاشق کتاب میتواند اثر کند. همان چند کلمهای که اول داستان یا کتابی مینویسید، یادکردهای محجوبانهای که در قفای دوستانِ رفتهتان نوشتهاید و همیشه آغشته به خاطرات کتابیست، یادهای کودکیتان که با اصفهان و ادبیات مدرن اصفهان گره خورده است، عشق قدیمیتان به بورخس، علاقهتان به حاشیهنویسیِ کتابها و کاغذیادداشتها و لایکتابیهای و امضاهای کتابی و آداب نویسندگان و همهی اینها.
هرکس چیزی را از کسی یاد میگیرد، از یکی یاد میگیرد چطور سفر برود، از دیگری احترام به عشق را میآموزد، حتی حرفش که بشود میبینید از فلانی کافهنشینی را یاد گرفتهایم یا سیگار کشیدن و پرسهزنی در شهر را، و چه باک بگوییم از بهسوگنشینیِ دوستی یاد میگیریم در روز مبادا خوددار باشیم، از دیدن جوانمردیِ یکی دیگر آداب مدارا یاد میگیریم. شناختنِ شما مثل دوستی و آشنایی با مردی بود که میشد از او «آداب کتابدوستی» را یاد گرفت. من نام درست آن چیزی را که از شما یاد گرفتیم «فرهنگدوستی» میدانم که یعنی احترام و اصالت قائل شدن برای فرهنگ و کتاب و ادبیات و زبان فارسی.
حالا خوشحالم کتاب «خاطرات کتابی» کسی را در دست داریم که معلم ما در عشق به کتاب بوده است، بیبلیوفیل دوستداشتنی.